از یادداشت های خانم پاپن هایم

ساخت وبلاگ

آخرین مطالب

امکانات وب

دیروز از وقتی رسیدم خانه خوابیدم! روی مبل، بعد بیدار شدم، سیگار کشیدم، یک لیوان شیرکاکائو خوردم، قسمت آخر فصل یک سوپرانوز را در خواب و بیداری دیدم و رفتم در تختم دوباره خوابیدم! صبح هم خواب ماندم. به مامان زنگ زدم. هر روز سراغ پول را ازم میگیرد. میخواهد ببیند چه بلایی سرش آورده ام. دیگر امروز طاقت نیاورد، گفت نظرت چیست همه ش را یک کاسه کنیم باهاش ماشین بخرم؟ گفتم باشد. چون ذهنش همیشه درگیر است که فقط خودش میتواند پول نگه دارد یا بهترش کند. حوصله کلنجار رفتن ندارم، تقریبا حوصله هیچ چیز را ندارم. باز خوب است او شوق یک چیزی را دلش زنده نگه داشته که برایش تلاش کند. از یادداشت های خانم پاپن هایم...
ما را در سایت از یادداشت های خانم پاپن هایم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : papenhaymo بازدید : 7 تاريخ : سه شنبه 22 اسفند 1402 ساعت: 16:40

باید امروز را می ماندم خانه، دیشب برف میبارید و ماشین گیرمان نمی آمد، همکارم ما را تا جایی نزدیکی های خانه رساند، از انجا ماشین گرفتیم، نزدیکی های هشت شب رسیدم، سرما رفته بود توی جانم، زیادی در خیابان منتظر ماندیم تا یکی قبول کند. حالم خوب نشده دوباره بدتر شد. صبح دیگر نمیتوانستم از جایم بلند شوم، با این حالا این اخر سالی آنقدر کار ریخته روی سرمان که هر جور شده باید بیاییم سركار. توی راه با مادرم صحبت کردم، داشت ورزش میکرد، در مورد دایی ام که گردنش مشکل پیدا کرده حرف زدیم، درمورد خاله اینا که دارند شکاف اتاق آخری خانه شان را درست میکنند و بخاطر ساختمان بغلی درست شده در مورد کتابخانه شان حرف زديم كه كتاب ها ارزشمندند! سرکار هم من قهوه درست کردم، یکی از بچه ها نان تست و کره بادام زمینی سه تایی صبحانه خوردیم. وقت هایی که حالم بد است باید خودم را بیشتر قاطی کارها و حرفهای روزمره کنم. این یک اصل است. باید بیشتر مهربان باشم. باید بیشتر صبور بمانم.دیشب سطل آشغال جدید برای خانه ام رسید، جا اسکاچی هم سفارش داده ام با جا قاشق چنگالی. تصمیم گرفته ام آنچیزهایی که نیاز است را انجام بدهم، شاید این نتیجه ی لعنتی هیچ وقت نیاید یا اگر بیاید آن چیزی نباشد که من فکر میکنم! میخواهم خرید کنم. احوالاتم و رنگ زندگی ام را تغییر بدهم. دلم میخواهد مامان را ببرم مسافرت. دلم میخواهد بوي زندگي بپاشم توي روزهام. از یادداشت های خانم پاپن هایم...
ما را در سایت از یادداشت های خانم پاپن هایم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : papenhaymo بازدید : 6 تاريخ : يکشنبه 13 اسفند 1402 ساعت: 15:02

انتظار برای من دیگر به شکل یک ایین و منسک در امده. از صبح که بیدار می شوم در یک انتظار بیهوده ای غوطه ورم، از آن مناسکی شده که آدم دیگر نمی داند برای چیست و چرا! فقط اجرایش می کند. مثل عادت، مثل ورد، مثل داستانی که از زبانی به زبانی منتقل شده باشد. فلج و کرخت در این انتظار می مانم، راکد، هیچ کاری نمی کنم. گاهی بهترم، گاهی بدترم. حالم را خودم هم نمیدانم، می گویم شاید مامان بتواند آرامم کند. صدایش، بویش، دستهاش، وقتهایی که چای میریزد، یا خنده هاش، چون راحت می خندد. سرسری، به همه چیز، انگار زندگی همانقدر که راحت میخندد ساده است. زنگ که میزنم انتظار را در صدام اما تشخیص نمیدهد. فکر کنم دیگر بلد شده ام همه چیز را قایم کنم.گاهی احساس میکنم بچه شده ام. بیشتر اوقات یعنی این حس را دارم که در برابر این زندگی ناتوانم. در برابر دفاع از خودم، در برابر جمع و جور کردن خودم.توانم هم مثل سابق نیست، حالا یا از فرسایشی شدن این انتظار است یا بالا رفتن سن یا هر دو. در هر صورت مضطربم میکند. ناتوانی را میگویم. می گویم دیگر باید سبک شوم، زندگی ام را سبک کنم، این همه کتاب این همه وسایل به چه دردم میخورد، باید کارتن بندی شان کنم بفرستمشان خانه ی مادرم. حالا که دیگر قرار نیست خانه ی ثابتی داشته باشم و الاخون والاخون شوم دیگر این بارهای اضافه فقط به من استرس میدهند. اگر میتوانستم همه ی وسایلم را در حد یک چمدان می کردم. دیگر خیالم راحت می شد. هر موقع نیاز بود همه را میریختم در چمدان و میرفتم. با این گردن بیشتر از این هم از خودم انتظار ندارم، حوصله اش را هم ندارم. دلم نمی خواهد ذهنم را هم درگیرش ببینم. كاش ميشد ذهنم را هم بسته بندي كنم بفرستم پيش خنده هاي مامان. از یادداشت های خانم پاپن هایم...
ما را در سایت از یادداشت های خانم پاپن هایم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : papenhaymo بازدید : 6 تاريخ : يکشنبه 13 اسفند 1402 ساعت: 15:02

من وقت هایی که از حالت عادی خارج می شوم یاد یکسری خاطرات می افتم که یادم رفته اند، مثلا وقت هایی که سه نفره بودیم. یا یکسری خاطرات این مدلی، آنوقت است که بغض می آید بیخ ریشم. همین که ناهارها، شامها کنار هم می نشستیم، یا عصرانه می خوردیم، یا همان روز که رفتیم بالای پشت بام پاچه های شلوارمان را دادیم بالا آفتاب بخورد به پاهامان. به سیگار کشیدن با مامان،

از یادداشت های خانم پاپن هایم...
ما را در سایت از یادداشت های خانم پاپن هایم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : papenhaymo بازدید : 10 تاريخ : يکشنبه 13 اسفند 1402 ساعت: 15:02